چند ساعتی با مترو


علیرضا رحمانی /// سلام . من را امروز در یکی از خطوط مترو کار گذاشتند . من یک دوربین ساده ام که تنها قابلیت هایم ضبط ، ذخیره و باز پخش است . امروز هم روز شلوغی بود برایم . چند صد نفر را امروز دیدم و از آنها تصاویری ضبط کردم . میخواهم برای شما  ، هر چند کوتاه ، شرح حالی بدهم . از صبح شروع می کنم...


صبح ساعت شش تا هفت بدجوری شلوغ است . همه جور هستند . از بچه های دبستانی بگیر تا میان سالهای بازنشسته ای که طبق معمول برای رفتن به پارک سوار مترو میشوند . امروز حدود ساعت 6:30 مردی خشمگین وارد شد . از قیافه اش میشد فهمید حدود 30 سالی عمر دارد و گویا در بازار مشغول کار است . از اول تا آخر با تلفنش حرف میزد . هی به افرادی زنگ میزد و بلند بلند میگفت :" تو هم ازش بی خبری؟ ". بدجوری عصبانی بود . آن طرف تر هم زنی بود که بزور پنج دقیقه پیش کودکش را خوابانده بود و همه را از شر جیق هایش راحت کرد ولی این مرد همه معادلات آن مادر را به هم زد . دوباره بچه بیدار شد و ...  . ناگهان پیرمردی که خوابش برده بود مانند آن کودک بیدار شد با اخم به مرد تذکر داد . خوب نتیجه اش مشخص است . جر و بحث آن دو مرد که حدود 30 سالی اختلاف سنی داشتند بالا گرفت و این دفعه آن مردی هم که آخر واگن  خوابش برده بود ،هر چقدر هم که خواب سنگین بود ، ولی بیدار شد . خدا رو شکر مرد جوان در ایستگاه ششم پیاده شد و آتش بسی اجباری واگن را در بر گرفت .

حدود نیم ساعتی از این جنجال گذشت که غش کردن نوجوانی همه را نگران کرد . غوغایی بر پا شد . یکی آب معدنی از توی کیفش در آورد . یکی آرام سیلی به او میزد . آن یکی را نگاه کن؟ دارد جیب شخصی را میزند که محو کمک کردن به پسر نوجوان شده است . آن خانوم هم که هر دو فاجعه را میبیند عین خیالش نیست . خوب خدا رو شکر که زود به هوش آمد . حالا نوبت آن مرد هست که دنبال کیف پولش بگردد ولی باید پیاده شود . بله متاسفانه در حالی که در فکر کیفش بود پیاده شد و دزد در جلوی لنز من ماند .

بعد از این که ساعت رسمی کاری شروع میشود و مدارس هم شروع به کار میکنند کمی مترو خلوت تر میشود ولی این خلوت و سکوت نسبی را این خانواده شش نفره به هم زدند . گویا از شهرستانی جنوبی آمده اند . نگاه کن بچه هایشان چه ذوقی دارند . مسلما اولین بارشان است سوار مترو شده اند . هر بار که اسم ایستگاه اعلام میشود سرشان را به سمت بالا میچرخانند و دنبال صدا میگردند . دعواهای مادرشان و اخمهای پدرشان هم نمیتواند جلوی حس کنجکاوی آنها را بگیرد . این دیگر کیست ؟ ببین چگونه به آنها نگاه میکند . احتملا از این بچه بالا شهری هاست که معلوم نیست چه شده گذرش به مترو افتاده است . طوری به این خانواده نگاه میکند که انگار دستشان به خون پدر او آلوده ست . آن دو دختر هم که از نوع خنده هایشان معلوم است در حال تمسخر این خانواده هستند . باز دم آن پیرمرد گرم که در حال صحبت با پدر خانواده ست و گویا در حال آدرس دادن به آنهاست .

چه زود ظهر شد . باز تعطیلی مدارس و پایان ساعت کاری . تعطیلی دبستانها افتتاحیه شلوغی دوباره مترو ست و حدود ساعت چهارده جا برای سوزن انداختن نیست .  این دفعه خوابیدن برای پیرمردها سخت تر است . سر وصداها و خنده های بلند پسرها و دخترها که جفتشان برای دیگری نقش بازی میکنند و دادهای ناامیدانه ی برخی دیگر که امروز هم طلبش را وصول نکردند عملا مترو را به استادیوم آزادی در هنگام بازی دربی تبدیل میکند . خدا رو شکر که من برای زیست از شش استفاده نمیکنم و گرنه نمیدانستم در این فضای بسته و هوای اصطلاحا خفه ، چگونه میخواستم چند ایستگاه را تحمل کنم .

هــــی . به هر ترفندی شده ظهرها را هم تحمل میکنم . عصر و شبها را بیشتر دوست دارم . مردم کمی کمتر غمگین هستند . کسی دنبال چک برگشتی و دادگاه و دعوا نیست . معمولا مسافرین مترو در این ساعات کسانی هستند که میخواهند ساعتی را  در پارک بگذرانند یا به کلاسی درسی یا غیر درسی بروند و یا به قراری برسند . خوشبختانه جو کمی آرام تر است و مردم بجای اخمهای ناشی از خستگی لبخندها را به سوی هم پرتاب میکنند . کفش ها دیگر خاکی نیست و اکثرا وقت کرده اند واکسی بزنند یا دستمالی بکشند . لباس ها اتویشان به هم نخورده و از کتاب درسی و جزوه هم در دست سن پایین ترها ، آنچنان خبری نیست . عصرها و شبها به همین مموال خوش ، میگذرند و کم کم یک روز دیگر تمام میشود و باید خودم را برای روز بعد و همان قصه های تکراری آماده کنم . همان افراد و همان جنجالها... کاش همیشه عصر و شب بود تا مردم همیشه دلخوش و خرم بودند و از مشکلات خبری نبود . آن وقت دیگر دزدی هم نبود تا بجای کمک به آن نوجوان غش کرده مجبور به خالی کردن جیب هموطنش باشد....

 

راستی یک نکته الان به ذهنم خطور کرد . یک خبر خوش برای خودم دارم . فردا جمعه ست و از آن دانش آموزان و کارمندان خبری نیست ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد