علیرضا رحمانی /// الان که میخواهم در مورد شما بنویسم کمی بغض کرده ام ؛ اما یک بغض شیرین . بغضی از روی خجالت و شرمندگی از اینکه نتوانستم مانند شما لایق نمره بیست باشم . نتواسنتم مهربانیهای بی حساب و کتاب و کمکهای بی دریق شما را پاسخ دهم و فقط میتوانم بگویم دوستتان دارم . همیشه و همه جا و هر لحظه
امروز من پدر شدم و تازه امروز فهمیدم چقدر در جهل و نادانی زندگی کردم . تازه امروز فهمیدم که پدر بودن یعنی چه و آدم به بچه خود چه حسی دارد . تا امروز در خوابی عمیق خفته بودم و ناآگاه از اطراف خویش بودم . نمیدانم زمانه مرا چقدر دوست دارد و چقدر زمان برای جبران به من خواهد داد تا از این بغض اشک شوق بسازم .
مادر و پدر عزیزم ، اکنون که کمی عاقل تر شده ام و فرق دلسوزیهای شما با سیگار تعارف کردن غریبه ها را میفهمم ، حس غریبی به من دست میدهد . دوست دارم از خجالت آب شوم و یا برای دیدن ثانیه ای از خنده هایتان جان ناقابلم را بی منت فدا کنم .به راستی هر چقدر هم میخواهم کمی از لطفهایتان را جبران کنم احساس ناتوانی میکنم . اندک محبتهای من را با سیلی از مهربانی ها پاسخ میدهد و دوباره بدهکار میشوم ؛ آن هم چه بدهکاری عظیمی
مادر و پدر عزیزم ، شما بزرگواران از چندسال قبل از تولدم برای آسایش و راحتی من تلاش کردید و با هر کس و ناکس جنگیدید تا آسایشی برای من فراهم کنید و هنوز که هنوز است دست از من نکشیدید و همچنان به من عاشقانه لطف میکند . از بچگی تا الان با لبخندهایم پرواز کردید و با دیدن شادی من شکر ایزد را بجای آوردید . هر چند من نه توانستم نفر اول کنکور باشم و نه بازیگر شدم و نه یک اقای دکتر ، اما همیشه آنقدر مرا دوست داشتید که گمان میکردم بهترین پسر دنیا هستم . خوب میدانم اخمهایتان هم از سر دلسوزی بوده و وقتی من را دعوا میکردید ، در دل ناراحت و غمگین بودید . خوب میدانم با گریه های روزانه ام ، خواب شب شما را آشفته میکردم و با اشتباهاتم شما را نگران . خوب میدانم که هر وقت من مشکلی داشته ام شما بیش از من ذهنتان معطوف مشکلات من بوده و هر زمان که یک سرماخوردگی کوچک داشته ام شما تمام بدنتان درگیر دردهای من بوده است
مادر و پدر عزیزم ، فقط میتوانم تشکر کنم و تشکر کنم . تشکر از همان لحظه اول حیاتم تا همین الان . تشکر برای کارهایی که خودم هم برای خودم نمیکردم و شما عاشقانه انجام دادید . من نتواسنتم و نخواهم توانست قطره ای از دریای محبت شما را جواب دهم و جز همین محبتهای کلیشه ای راهی دیگر پیش رویم نمیبینم . فقط میتوانم بگویم دوستتان دارم . همیشه و همه جا و در هر حالتی . دقایقی که مشغول نصیحت کردن من هستید یا در حال بحث و کلنجار با من یک دنده . لحظه هایی که با رضایت لبخند میزنید و برای خوشبختی و سعادت من و آینده من دست به دامن خدا میشوید . لحظاتی که در قنوت با اشکهایتان ، آبرو خود را برای من پیش خدا گرو میگذارید . اصلا مگر میشود این همه مهربانی را جبران کرد؟
تا دقایقی دیگر پسرم را خواهم دید و قبل از هرچیز تشکر از شما را بر خود واجب دانستم . در این لحظات نوشتن این نامه درونم
را آرام میکند و این قلب را سبک . قول میدهم هیچ فرصتی برای محبت به شما را از دست ندهم و هیچ وقت لطفهایتان را از یاد نبرم . قول میدهم مانند الماسی از شما حفاظت کنم و هر لحظه فکر و ذکرم معطوف شما باشد . قول میدهم همیشه به یاد شما خواهم بود و از خدا میخواهم هر روز بیش از دیروز به من در مهربانی به شما یاری دهد .
یا حق
علیرضا تو متاهل بودی ؟

الان بچه دار هم شدی؟
مباااااااااااارکه
زیبا بود...