تا نفس هست ، امید هست ...

علیرضا رحمانی /// من یک جوان ایرانی هستم و مانند تمام هم سنهایم در دیگر نقاط دنیا افکار و آمال زیادی در سر دارم که به دنبال محقق کردن آنها هستم . اینکه کشور من کجای دنیاست و اینکه یک میانسال سوئدی در مورد ایران و ایرانی چگونه فکر میکند شاید برایم مهم باشد اما نمیتواند مرا به رسیدن به بن بست اجبار کند ...

 


 این روزها با کمی چرخیدن در فضای مجازی و کمی بالا و پایین کردن شبکه های ماهواره ای به راحتی میتوان فهمید که شاید در خیلی از زمینه ها ، بسیار زیاد از دیگر ملل عقب هستیم و کار برای ما بسیار سخت تر است . کمی که مقایسه میکنیم میبینیم که ما کجا و آنها کجا ... ما باید دقایق عمرمان را منتظر باز شدن وبلاگ شخصیمان باشیم و آنها در عرض چند ثانیه کارهایی انجام میدهند که معادل یک روز روزمرگی ما ایرانی هاست . آن سر دنیا چیزی به نام صف خودپرداز و گشتن برای جا پارک شاید کمی گنگ باشند در حالیکه اینجا در حال تبدیل شدن به یکی از اصول زندگی ست . البته که ما خودمان هم مقصریم . بیخیالی ، گوشه نشینی و سرگرم شدن به اتفاقاتی که کمی خنده دار هستند در بوجود آمدن حال و روز فعلیمان بی تاثیر نبوده .   در کل گله زیاد است و همه میدانیم چه کم داریم و چه کارهایی باید میکردیم و نکردیم و چقدر با ایده آل فاصله داریم اما....


اما تا نفس هست امید هم هست . من یک جوان هستم و باید تلاش کنم تا به آرزوهایم برسم . شاید نتوانم یک مولتی میلیارد شوم و شاید هم استعداد ستاره شدن در ورزش و هنر را ندارم اما همتی دارم که میتوان برای رفتن این مسیر پر و پیچ خم به آن تکیه کرد . من همت و غیرتی را به همراه دارم که به من نوید روزهایی را میدهد که لازم نیست نگران آب و نان فردا روزهایم باشم . من میتوانم با تلاش و کوششی منطقی و آگاهانه فردایی را بسازم که از همه لحاظ برایم خوب باشد. من جوان هستم و دنیا همیشه روی جوانهایش حساب باز میکند . نمیخواهم به تاریخ و کوروش و آرش کماندار وصلش کنم چون آنقدر از تاریخمان شنیدم که گوشم پر است . بسیار دیدم که بجای تکیه بر علم  و برنامه ریزی فقط تاریخ را فریاد زدیم و البته که نتیجه اش را هم دارم میبینم .


خلاصه راه دراز است و این راه مرد میخواهد . من میدانم راهم سخت و صعب العبور اما از آن مرد فرش فروش یاد گرفتم چیزی که پیچ ها را راه راست میکند ، چیزی که کوه ها را دشت میکند و چیزی که راه خاکی را برایم اتوبان میکند چیزی نیست جز همت و اراده خودم که باید ابتدا آن را بسازم و بعد خرجش کنم . کم نبوده اند احمدعظیم زاده ها که از هیچ به همه چی رسیده اند . اگر شما هم مثل بعضی ها رویای طی کردن راه هزرا شبه را در یک شب دارید به شما قول میدهم که منظره رو به روی شما فقط یک سراب است و خبری از اقیانوس ثروت و خوشبختی نیست . باید پاشنه ها را بالا کشید و کمر همت را بست تا بتوان به آینده امیدوار بود . تا بتوان در همین ایران جهان سومی اما با صفا ، اما غیرتمند و اصیل به یک مرد کامل و موفق تبدیل شد .


اگر تو هم با منی ، اگر تو هم دوست داری تابستان سال 1400 را با خانواده ات در کنار دریا و بدون استرس پول دنیا ، بدون فکر چک برگشتی و اصلا بدون دغدغه بگذرانی پس با من همراه شو . این جاده طولانی ست اما من و تو برای خوردن یک لیوان و آب و روز و شب چرخیدن در فیسبوک به دنیا نیامده ایم . همراه شو تا ابتدا خود را تغییر دهیم و بعد قضا و قدر را...

نظرات 1 + ارسال نظر
هلیا چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 22:50

سلام
من همون خورشیدک هستمjavascript:void(0);

راستش ساده بهت بگم انگارکه نوشته هات تلنگری روکه میخاستم بهم زد...ممنون که هدفم روپررنگ کردی

تانفس هیت امیدهست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد