بغض ممتد

علیرضا رحمانی ///  تنها یک سوم عمرم را پشت سر گذاشته ام و تازه بچه دیروز مرد امروز شده است . خیلی زمان نمیگذرد که کلاسهای مقدماتی تجربه زندگی و رسم روزگار را تمام کرده ام . سالهای سال فرصت و شانس پیش روی من است اما چرا هیچ کدام را نیمبینم؟چرا همیشه آخر مسیر افکارم بن بست است و ناامیدی همدم عقلم شده است؟

  ادامه مطلب ...

بدرود

علیرضا رحمانی /// زندگیم در اتاقی به هم ریخته و شلوغ خلاصه شده است . چروکهای لباسم هر روز بیشتر و بزرگتر میشوند ولی حوصله اتو کردنشان را ندارم . هر روز تعدادی از وسایل و لوازم کوچکم در این آشفته بازار گم میشود و من به جای گشتن به دنبالش ، بیخیالش میشوم . کفشهایم دو سه ماهی هست واکس نخورده و لایه خاک ، رنگ ماشینم را خاکستری کرده است .


ادامه مطلب ...