یک دقیقه . . .


علیرضا رحمانی /// یک دقیقه ... آری فقط یک دقیقه ذهنتان را از شلوغی های همیشگی اش خالی کنید . به مغز خود اجازه دهید به سرعت به سمتی بدود که خیلی وقت است از آن فاصله گرفته اید . همان سرسبزی های همیشگی را میگویم که خیلی وقت است دیگر با دقت در موردش فکر نکرده اید . همان کوه ها و قله دماوندی را میگویم که هر روز تصویرش را بر روی عابر بانک خود میبیند اما لحظه ای ذهنتان را معطوفش نمیکنید .


  یک دقیقه به مغزتان فرصت دهید تا لحظاتی را به حرفهای قلبش گوش کند و احساسات لطیف ، هدایت شما را بر عهده بگیرد . چشم ها را ببندید و به رودخانه ای فکر کنید که آبی زلال در آن جریان دارد و توسط درختهای پر شاخ و برگ مسقف شده است . به شاخ و برگهای این درختان فکر کنید که چگونه پناهگاهی برای بچه پرندگانی میشوند که هر روز منتظر مادری هستند که کرم کوچیکی یا حشره ای برای آنها شکار کند . به بوی خوب گـِــل های کنار رودخانه فکر کنید و سعی کنید آن را بخاطر بیاورید . سعی کنید بخاطر بیاورید که چگونه سنگها با ایستادگی خود ، ساز زیباترین موسیقی دنیا را کوک میکنند .


یک دقیقه با چشمهای بسته به سفری دور و دراز بروید که شاید هیچگاه نتوان آن را در دنیای حقیقی تجربه کرد . صدای نوک زدنهای دارکوبی را بشنوید که روزهاست به دنبال خانه ای ست و به آواز قناری هایی گوش بدهید که چقدر آرامش بخش حضور خود را اثبات میکنند . کمی از اینها فاصله بگیرید . در نقطه ای دورتر که اطراف شما را فقط درختان پر کرده اند و زیر پای شما هم گیاهانی ست که زمین را یک دست سبز رنگ کرده اند صدایی به گوش میرسد . گوش خود را تیز کنید . صدای چک چک قطرات آبی است که از روی برگی به روی ساقه ای میوفتد . اما اینها کافی نیست . باید از جنگل به کوه برویم .


صبر کنید . هنوز چشمهای خود را باز نکنید . الان بر روی دامنه  یک کوه هستید و رو به روی شما دشتی از گلهایی رنگارنگ است . گویا رنگین کمان را در زمین نقاشی کرده اند . فاصله زیاد است و در آن دورتر پرتگاهی ست . کمی عمیق نفس بکیشد . در این دنیای خیالی خبری از آلاینده و کربن دی اکسید نیست . اکسیژن را با خیال راحت قورت دهید و به اندازه تمام دقایقی که بخاطر هوا سرفه کرده اید ، این یک دقیقه را نفس بکشید . آرام آرام راه بروید و البته حواستان باشید گـُـل های این دشت را له نکنید . با دست ساقه گل ها را کنار بزنید و از بین هزاران گلبرگ راهی برای خود باز کنید . حال بایستید و خم شوید و چند گل را بو کنید . با تمام وجوداز بینی نفس بکشید تا رایحه تک تک گلها به درون یکایک سلولهای بدنتان راه پیدا کند . دوباره به راه ادامه دهید .


هنوز این یک دقیقه تمام نشده .آن طرف رودخانه ای بزرگ و آرام است . با خیال راحت پایتان را درون آب بگذارید و از هیچ چیز نترسید . تا زانو به درون آب فرو میروید و سنگهای ریز کف رودخانه را میتوانید لمس کنید . تکه چوبی میبینید و وقت آن است کمی شجاعت بخرج بدهید . تکه چوب را در بغل بگیرید و به قسمتهای عمیق تر بروید . با پا زدن کمی به جلو حرکت کنید و آرام آرام خودتان را به آن کوه سنگی وسط رودخانه  برسانید . حالا روی آب دراز بکشید و به دشتی که از آن جدا شدید و کوه ها و جنگهای پشت سر خیره بشوید . کمی تامل کنید و بعد سر را به سمت خورشید تکان دهید و به پرتوهای طلایی آفتاب و آسمان ابی خیره شوید . بی حرکت باشید و اجازه دهید تا جریان آب شما را هدایت کند . هیچ صدایی به گوش نمیرسد بجز صدای موج کوچکی که گهگاه شما را تکان میدهد . عجب حس نابی . . .


چشمها را باز کنید . سفر خوبی بود .

نظرات 1 + ارسال نظر
سوگندآبی پنج‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 23:51

یـک دقیــقه ...
مطلب جالبــی بود و واقعا لذت بخش ؛ اما وقتی توی همان یک دقیقه فکر می کنی می بینی توی لحظه ای که دارکوب به درخت می کوبد ، بوق های ممتد ِ ماشین های مزاحم مثـل پتک بر سرت فرود میاد ...

یک دقیقه خاطره ای است که خیلیها آرزوش رو دارند .

چه قـدر با خوندن ِ این نوشته دلمان هـوای سرسبزی ِ دشت و کوه کرد ...

چه قـدر دوس داریم برای مدتی دور ِ از شهر و آرامش ِ دریا باشیم ، اما مگه این دریا آرامش هم داره !!؟


مرسی علیرضا جان قشنگ بود کاش این یک دقیقه یک روز بود ، بدون ترس ، استرس ، یک روز ِ عالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد