او

علیرضا رحمانی /// وای که چه بوی خوبی... عطر بارانِ تو ، اکسیژن روحم شده است و قلبم چه پر انرژی پمپاژ میکند . غم؟؟؟ این دیگر چه واژه ای ست ؟ کمی آشنا میزند ولی گویا چند وقتی هست به گوشم نخورده است .

 

ادامه مطلب ...

کادو


علیرضا رحمانی /// امسال مثل هر سال نیست . امسال نسبت به سال قبلم کمی پیشرفت کرده ام . شغلی که با تلاش ها و پرس و جوهای تو بدست آوردم باعث شد تا امسال جیبم سنگین تر باشد و بتوانم بیشتر قدردانت باشم .

شاید خودت حس کردی این روزها کمی مشکوک میزنم . اصرار دارم که به کمدم دست نزنی و خودم آن را مرتب میکنم . احتمالا فهمیده ای که در آن چیزی دارم که نمیخواهم تو ببینی . احتمالا میدانی آن چیز مال توست و هدیه ای ناقابل در مقابل زحمات تو برای من است .


ادامه مطلب ...

بدرود

علیرضا رحمانی /// زندگیم در اتاقی به هم ریخته و شلوغ خلاصه شده است . چروکهای لباسم هر روز بیشتر و بزرگتر میشوند ولی حوصله اتو کردنشان را ندارم . هر روز تعدادی از وسایل و لوازم کوچکم در این آشفته بازار گم میشود و من به جای گشتن به دنبالش ، بیخیالش میشوم . کفشهایم دو سه ماهی هست واکس نخورده و لایه خاک ، رنگ ماشینم را خاکستری کرده است .


ادامه مطلب ...

هنرمند

علیرضا رحمانی /// این نوشته نه یک تراژدی ست نه بازتاب یک توهم شیرین .

میخواهم داستانی را برای شما تعریف کنم که خیلی ها باوش ندارند و خیلی ها هم به چشم یک قصه اسطوره ای نگاهش میکنند .میخواهم از جوانی بگویم که بزرگترین هنرش بی هنریش بود . او برای بلد شدن هنرهایی که هر روز از کنارشان  رد میشد و دوستی با هنرمندهای جامعه اش ترجیح داد تلاشی خرج نکند . او حتی کسانی که خیلی مفت و راحت میخواستند نقش آموزگار را برای او بازی کنند پس زد .


ادامه مطلب ...

افشین


علیرضا رحمانی /// هفت سال پیش در بیمارستانی در شهرمان  کودکی متولد شد که اگر از سرنوشتش آگاه بود مسلما از حضورش در دنیا منصرف میشد . هفت سال پیش افشین به دنیا آمد ولی خوش نیامد . هفت سال پیش پدر و مادری غرق در شادی بودند ؛ شاید برای داشتن فرزندی که ثمره زندگی شان خواهد بود . پسری که با یدک کشیدن نام پدر میخواهد او را سربلند کند و با تکیه گاه بودن برای مادرش به پدرش دل گرمی بدهد . واقعا هم خنده دار است و هم اشک آور که گذر زمان چه قدرتی دارد !!!


ادامه مطلب ...