خیلی وقته ....

علیرضا رحمانی /// مسخره ست . همان قدر که اعجاب آور است همانقدر مسخره ست . چطور ممکن است کودکی بیخیال بازی با تنها اسباب بازیش شود.
تبریک می گویم . فکر و خیال تو با من کاری کرد که حالا نسبت به تنها اسباب بازیم بی میلم . زندگی و احساس من در عرض چند ثانیه فلج شد . این بی تحرکی را به تو مدیونم عشق روزهای قدیمی

 

ادامه مطلب ...

خوابم نمیبره


علیرضا رحمانی /// روزی 10 بار ، نه 100 بار ، اصلا شاید روزی هزار بار این آهنگ را گوش میدهم و تنها واکنشم ریختن اشک در پی اشک است . در مغزم تکرارش میکنم و باز آه میکشم . چقدر حس و حال این مرد هم شبیه من است ...


  ادامه مطلب ...

یک دقیقه . . .


علیرضا رحمانی /// یک دقیقه ... آری فقط یک دقیقه ذهنتان را از شلوغی های همیشگی اش خالی کنید . به مغز خود اجازه دهید به سرعت به سمتی بدود که خیلی وقت است از آن فاصله گرفته اید . همان سرسبزی های همیشگی را میگویم که خیلی وقت است دیگر با دقت در موردش فکر نکرده اید . همان کوه ها و قله دماوندی را میگویم که هر روز تصویرش را بر روی عابر بانک خود میبیند اما لحظه ای ذهنتان را معطوفش نمیکنید .


  ادامه مطلب ...

تا نفس هست ، امید هست ...

علیرضا رحمانی /// من یک جوان ایرانی هستم و مانند تمام هم سنهایم در دیگر نقاط دنیا افکار و آمال زیادی در سر دارم که به دنبال محقق کردن آنها هستم . اینکه کشور من کجای دنیاست و اینکه یک میانسال سوئدی در مورد ایران و ایرانی چگونه فکر میکند شاید برایم مهم باشد اما نمیتواند مرا به رسیدن به بن بست اجبار کند ...

 

ادامه مطلب ...

دنیا رو بی تو نمیخوام یه لحظه


علیرضا رحمانی /// رفتی ؟ ... آری رفتی و حال من تنها و تنها فقط میتوانم با شعله های آتش شومینه در و دل کنم . حال دیگر کسی را ندارم تا قرص اعصابم باشد و رنگین کمان دل سیاه و سفیدم . حال رفتی و من ماندم و دنیای بی تو ...

 

ادامه مطلب ...

الماس های من

علیرضا رحمانی /// الان که میخواهم در مورد شما بنویسم کمی بغض کرده ام ؛ اما یک بغض شیرین . بغضی از روی خجالت و شرمندگی از اینکه نتوانستم مانند شما لایق نمره بیست باشم . نتواسنتم مهربانیهای بی حساب و کتاب و کمکهای بی دریق شما را پاسخ دهم و فقط میتوانم بگویم دوستتان دارم . همیشه و همه جا و هر لحظه


 

ادامه مطلب ...

رسوای آزاده یا همرنگ بیچاره...

علیرضا رحمانی /// همه ساکت شوند ... خوب گوش دهید ... فقط 2 دقیقه دیگر مانده است ... تا لحظاتی دیگر راند بعدی این جنگ شروع خواهد شد ... همه آماده باش ... با ایستادن عقربه ساعت روی 7:30 سوت آغاز زده خواهد شد ... حاضرید؟

شروع شد . بجنگید ، بکشید ، بخورید تا جایی که ممکن است و لطفا کسی به مسخره بازیهای وجدانش گوش ندهد . امروز 9 جولای 2013 است و باید امروزی زندگی کرد... برای رسوا نشدن باید همرنگ جماعت شد

 

ادامه مطلب ...

کمی فکر کن...شاید به یاد آوردی

علیرضا رحمانی /// هفت سال پیش...آثار شوکش هنوز در بدنم هست . چه نادر بود آن اتفاق . در آن لحظه که شنیدم به تیم رقیب رفتی ، صحنه ها از جلوی چشمانم به سرعت رد میشدند . آن گلت به الاتحاد و آن پیراهن که به داخل تماشاگران انداختی ... به نظر خودت بعد از رفتنت به تیم رقیب با آن پیرهن چه کردند ؟؟؟

 

ادامه مطلب ...

روز برفی

علیرضا رحمانی /// از پشت پنجره ها چیزی پیدا نیست . شبنمها کل دیدم را مختل کرده اند . بگذار دستی به شیشه بکشم تا چیزی دیده شود . بـــَـه ... زمین سفید پوش شده است و هنوز آسمان در حال شلیک گلوله های برف است . هوا سرد است ؛ از همان سردهای دوست داشتنی که یک فنجان چای داغ میطلبد . یک فنچان چای در داخل دستانی پوشیده شده با دستکش و نشستن کنار آتش . حیف نیستی و نبودت حس میشود اما انتظار آمدنت شیرین تر است .

 

ادامه مطلب ...

خاک ِ من

 

علیرضا رحمانی /// این یک مقاله سیاسی نیست و به هیچ وجه هم قصد کند و کاو در معادلات پیچیده ی جهانی را ندارم . دوست دارم از یک بُعد همگانی بگویم . یک حس که در همه هست و سر موقع خودش را نشان میدهد . میخواهم از عشقی بگویم که معشوقه اش آب و خاک است ...

ادامه مطلب ...