محبوبم، فرهاد شو...


علیرضا رحمانی ( اختصاصی abieteh.com ) /// همه چیز از 2 فصل پیش شروع شد. در میان آشفته بازار خط حمله استقلال، یک سی و چند ساله شروع به آقایی کردن، کرد. فرهادِ قصه ی ما در 35 سالگی مانند یک جوان 20 ساله می دوید و مانند یک آقای گل، گل می زد و مانند یک مربی کار کشته، تیم را به جلو فرا میخواند. بعد از دو فصل نه چندان خوب با ناصر حجازی، فیروز کریمی و امیر قلعه نویی، صمد مرفاوی دوباره فرهاد مجیدی را احیا کرد. دوباره موتورِ غزال تیزپای آبی ها را راه انداخت و فرهاد فقط گل می زد گل و می زد. 



دو فصل گذشت و او برای مرفاوی و مظلومی درخشید و آن قدر ستاره شد که آسمان هفتم هم قادر به مهار او نبود. هر چند با مرفاوی و مظلومی هم آن قدر نساخت ولی آن چنان محبوب شد که اخم هایش هم قابل هضم باشد.

یک فصلِ دیگر گذشت و هنوز این منحنی قصد دور زدن نداشت. درخشش های این سوپراستار با مظلومی هنوز ادامه داشت. یک تنه قلب میلیون ها هوادار آبی دل را فتح کرده بود. در آن زمان فردی را پیدا نمی کردید که ذره ای طرفدار استقلال باشد و عاشق فرهاد نشده باشد. با زدن هر گلش، ما از زمین کنده می شدیم و او هم مثل همیشه چهره اش پر از شور و غوغا می شد و کف دست هایش را روی لب هایش میگذاشت و با سرعت به سمت تماشاگران می دوید. آه که چه دوران خوبی بود...

اما خوشی ها به یک باره سکته کردند. آقای خط حمله استقلال، سرود خداحافظی سر داد. محبوب قلبها با تصمیم جدیدش قلب همه را شکاند. نمی دانم تیام، فرهاد را از ما گرفت یا آقایان معاون. نمی دانم نِدای دلارهای قطری بلندتر از داد و فریادهای ما بود یا به راستی چیزی فرهاد را آزار میداد؟ دلیلش را نگفت. خیلی پرسیدیم و پرسیدند، ولی نگفت.
گذشت و فصل با ناکامی به اتمام رسید. همه فهمیدند نبودِ فرهاد یعنی چه. افتی شدید به خاطر نبود یک بازیکن، ببخشید یک اعجوبه.

دوباره گوشم خبرهایی شنید. مسیر بازی عوض شد و ورق برگشت. داستان طوری جلو می رفت که قرار شد هفتِ محبوبم، دوباره آبی پوش شود. اول فصل بود. فرهاد به ایران آمد. همه چیز داشت خوب پیش می رفت که تکه ای پارچه، اتصال فرهاد را با استقلال قطع کرد. رئیس بازوبند را برای جواد می خواست و فرهاد زیر بار نرفت. بازوبندی که بعدها، خودِ نکونام آن را به رحمتی تقدیم کرد. تنها حاصل این مساله نیامدن و منصرف شدن فرهاد از شماره 7 پرافتخارترین تیم آسیا بود نیامدنی که برای آقایان گران تمام شد و منفور شدنِ بعضی ها را در پی داشت.

اما این دفتر، خیالِ «به پایان رسیدن» نداشت و حکایت همچنان باقی بود. در هفتِ هفتِ نود و یک، فرهاد ضربه ای مهلک به برخی ها زد. خداحافظی و از آن بدتر، نامه ی خداحافظیِ او، کابوسی برای دیگران شد. دیگرانی که خودِ فرهاد می گفت مثل آنها نیست.

تعریف ها و تمجید ها و انتقاد ها شروع شد. فتح الله زاده می گفت او را بر می گرداند و فرهاد فقط جواب نه میداد. حتی به درخواستِ بازی خداحافظی جواب تندی داد. همه از آمدن او نا امید شدند. باید با آرش و سیاوش سر میکردیم. همه به نبودنِ فرهاد عادت کرده بودند که این مرد خوش چهره، دوباره تیترها را قُرُق کرد و با خبر بازگشتش، دل خیلی ها را شاد کرد. در یک نصف شب، امضاهایش را زد و شروع به بدنسازی کرد. برای خیلی ها، آمدنِ او یعنی حل شدن همه مشکلات. یعنی تبدیل شدنِ بیابان به گلستان. ولی زهی خیال باطل...

بازی ها می آمد و می رفت و فرهاد یا بازی نمی کرد یا در نیمه دوم، به عنوانِ یار تعویضی، واردِ زمین می شد. دیگر آن فرهاد تیزرو و مهار ناشدنی نبود. گل کم می زد. همان کم ها هم کمی با خوش شانسی اش همراه بود. می دوید ولی با چند گام از مدافعِ حریف، عقب می افتاد. گه گاهی حرکتی می کرد که نشان بدهد فرهاد مجیدی ست ولی این فرهاد کجا و آن فرهاد کجا.

قصه تلخ وشیرینی داشت فرهاد ما. یکی بیشتر عاشقش شد و یکی کفرش را گفت. مثل همیشه نظرها متفاوت بود. من انتقاد می کردم و و رفیق من تایید. شاید دست نوشته ای که امروز صبح برایش نوشتم گویای احساساتم باشد.

فرهادم... روزی که برگشتی نمیدانستم ناراحت باشم یا خوشحال. قلبم از خوشحالی می تپید، ولی عقلم ساز مخالف می زد. حقا که همیشه حق با عقل است. تو محبوب منی ولی آنقدر محبوب نشو که دلم را بزنی...

فرهادم... آمدی و فرهاد نشدی. آمدی که بدرخشی ولی کم نورتر شدی. تصویری که از تو در دل داشتم را خراب کردی اسطوره من. فرهادم این روزها آن قدر در نزد این چشم بستگان محبوب شده ای که آماده نبودنت را قبول نمی کنند. آن قدر محبوب شده ای که اگر پنالتی نزنی، موجه است. اگر موقعیت خراب کنی، موجه است. فرهاد آن قدر محبوب شده ای که غلط هایت برای خودت و هوادارانت صحیح است و اگر طلا را مس بخوانی، هم صدایت می شوند. 

خلاصه فرهادم کمی پیرامونت را به دقت بیشتر نگاه کن . آن قدر در دریای محبوبیت غرق نشو که از نفس کشیدن باز بمانی. وقتت را صرف دوست داشتن کسانی بکن که خوبی ات را دوست دارند نه صرفا بودنت را... بودنی تهی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد