کادو


علیرضا رحمانی /// امسال مثل هر سال نیست . امسال نسبت به سال قبلم کمی پیشرفت کرده ام . شغلی که با تلاش ها و پرس و جوهای تو بدست آوردم باعث شد تا امسال جیبم سنگین تر باشد و بتوانم بیشتر قدردانت باشم .

شاید خودت حس کردی این روزها کمی مشکوک میزنم . اصرار دارم که به کمدم دست نزنی و خودم آن را مرتب میکنم . احتمالا فهمیده ای که در آن چیزی دارم که نمیخواهم تو ببینی . احتمالا میدانی آن چیز مال توست و هدیه ای ناقابل در مقابل زحمات تو برای من است .


مادرم ، امشب میخواهم کادویم را  تقدیم به تو کنم . تقدیم به مادری که از دهقان فداکار هم فداکارتر بود . زنی که شد اسطوره  زندگی من . مادرم ، تا یکی دو ساعت دیگر آن جعبه با این نامه را به تو میدهم و بار دیگر سعی میکنم نقطه ای از آسمان محبت تو را جبران کنم . امیدوارم که بتوانم. . .

مادر خوب و مهربانم ، ما همیشه رابطه ی خوبی با هم داشته ایم . آن وقتها که تصمیم به کار اشتباه میگرفتم تو با اخم و قهر با من تا نمیکردی و منطق و احساسات لطیف مادرانه تو همیشه مرا قانع میکرد .  همیشه دست پختت برایم بی نظیر بوده است . شاید مثل سرآشپز فلان رستوران ، ماهر نباشی ولی تو ادویه عشق و ایثار را در غذاهایت میریزی . چیزی که غذاهای آن سرآشپز ماهر و آن یکی های دیگر هم ندارد . مطمئن باش که به یاد دارم چقدر زحمت من را کشیدی و هنوز هم میکشی و در مقابل آن حتی انتظار تشکری از من نداری . مادر عزیزم ، من بهشت را در زیر پای تو ندیدم ، بلکه بهشت را در کنار تو لمس کردم . زندگی در کنار تو نعمتی بود که نمیدانم با کدام عبادت باید شکرش را بجا آورم .

راستی از کادوی روز مادری برایت بگویم

بخاطر خریدن روز مادری کلی دردسر داشتم . تا کنون برای هیچ زنی کادویی نخریده بودم و سالهای قبل خواهرم زحمت من را میکشید . ولی امسال متاسفانه یا خوشبختانه مجبوری سلیقه ام را ، چه خوب چه بد ، قبول کنی . کلی بازارها را بالا و پایین رفتم تا سرانجام از همان مغازه اول خرید کردم . دستبندی را خریدم که با سلیقه خودم بسیار زیباست . امیدوارم این تکه فلز باعث شود لبخند تو در مقابل چشمانم نقش ببندد . امیدوارم آن را به دستت ببندی و با دیدنش به یاد بیاوری که پسری داری که همیشه برای خدمت به تو لحظه شماری میکند و برای دیدن روی ماهت حاضر است تمام داراییش را مفت بدهد . این ناقابل را به دستت بیاویز تا بفهمم تک لحظه هایی خواهد بود که تو با دیدن این دستبند به یاد من خواهی افتاد و مطمئن باش من با همین تک لحظه ها ، عمری زندگی خواهم کرد . اگر دوست داشتی جعبه اش را هم نگه دار . شاید روزی نگاه کردن به جعبه اش هم خاطره ساز باشد .

چقدر سخت است که محبت ها و فداکاری ها تو را با این خودکار روی کاغذ بیاورم . از بس دنبال کلماتی برای توصیف خلق و خوی تو گشتم ، ذهنم خسته شد ؛ هر چند از آخر هم نخواهم توانست لغتی را بیابم که لایق توصیف لحظه ای از زندگی تو باشد یا توان تعریف یکی از مهربانی های تو را داشته باشد . تو از آرمانی هم آرمانی تر بودی و هستی . دریای مهربانیهای تو آنقدر وسیع هست که این تک واژه ها مانند توری کوچک است که  فقط آن ماهی های کوچکش را صید میکند . فکر کردن به لحظه ای که میخواهم کادویم را به تو بدهم ناخودآگاه لبخندی شیرین را برایم به همراه دارد . خوشحال میشوم و انگیزه ام برای سال بعد بیشتر یشود . میخواهم آنقدر با تو خوب باشم که بیشتر به من بگویی : رضا ، من واقعا از تو راضی هستم . قدرت و اراده ای که این جمله در زندگی به من میدهد هیچ چیز نمیدهد . احساس رضایت تک تک سلول هایم را در برمیگیرد و چند ثانیه بعد دوباره برای شنیدن این جمله شروع به تلاش کردن میکنم .

"الان می آیم مامانم"... همین الان صدایم کردی و مرا به خوردن چای و شکلات دعوت کردی . من هم میخواهم تا چند دقیقه دیگر کادویم را تقدیمت کنم . امیدوارم خوشحال شوی . 

تا سال بعد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد