علیرضا رحمانی /// وای که چه بوی خوبی... عطر بارانِ تو ، اکسیژن روحم شده است و قلبم چه پر انرژی پمپاژ میکند . غم؟؟؟ این دیگر چه واژه ای ست ؟ کمی آشنا میزند ولی گویا چند وقتی هست به گوشم نخورده است .
این روزها همه چی ساده است . البته از همان ساده های سهراب . از همان ساده های شیرین و دوست داشتنی . از همان کاسه مسی و تک پرتوهای آفتابِ در آن . این روزها نه مشکلات بزرگ دارم نه دغدغه های بزرگ و روزمرگیها هم برایم شیرین شده است . از کوچیکترین جرقه های شادی ، آتش بازی بزرگی در زندگیم میسازم و تازه لذت بردن از چیزهای عادی را یاد گرفته ام .
او...او که زندگی من را به کل عوض کرد نه زیبا رویی مایه دار بود نه پیرمرد سالخورده ای که اموال بی ورثه اش را میخواهد به من ببخشد . او همیشه کنار من بود و من نمیدیدمش . او گاه در قلب من بود و گاه در مغز ؛ گهگاهی عذاب وجدانم بود و گهگاهی لبخندهایم . اکثرا روی اشتباهاتم چشمهایش را میبست و به ندرت جریمه ام میکرد . حتی در زمانهایی که به عمد و غیر عمد او را پس میزدم همیشه برای دیدنم مشتاق بود و هیچ وقت از من ناامید نشد . همیشه به من امید میداد و من را راهنمایی میکرد .
او تک پرودگار من است . همان که گفت تو قدمی بردار تا من کیلومترها به تو نزدیک شوم . همان که گفت تو فقط یک عذرخواهی ساده کن تا من عظیم ترین خطاهایت را از یاد ببرم . همان که قلبش برای مردمانش میزند و آنقدر مهربان است که در دریای مهرش همه غرق میشوند . همان که از من برای بهترینها ، نه کوه کندن خواست نه زمین و زمان را به هم زدن بلکه فقط خواست تا از جنس خودم باشم . از جنس آدمی باشم که روح خدایش در آن دمیده شده . کسی که گفت کوچکترین کارها را به عشق من انجام بده تا بزرگترین پاداشها را برای تو سرازیر کنم . براستی چقدر من احمق بودم که تو را داشتم و در واقع نداشتم . تو بودی و من در طلب یار گرد جهان را گشتم و جانم را برای رسیدن به چیزی از نا انداختم که از اول در خود من بود . طبیب حاذق من در همسایگی من بود و من روزها و ماه ها و سالها برای بیماریهای پیش پا افتاده ام دل به دست خطِ رمالها و فالگیرها بسته بودم .
اما الان روز دیگری ست . الان من با تو ام تو بامنی . من میخواهم مختص تو شوم و به عشق تو و با یاد تو به آن یکیها نه بگویم . من تو را ندیدم ولی ندیده توانستم تو را لمس کنم . گمگشته دیروز من و همراه امروز من ، میخواهم بخاطر تمام نفهمیدن هایم ازت پوزش بطلبم و بخاطر تمام ندید گرفتنهایت ازت کمال تشکر را بجای آورم . کاری بیش از این هم از دستم ساخته نیست ، چرا که آنقدر بزرگ هستی که هر کار کنم باز هم نمیتوانم ادعا کنم که جبران کرده ام و ذره ای از حقی که بر گردن من داری را ادا کرده ام . با من بمان و دستم را محکم بگیر تا بتوانم استوار قدم بردارم . با من باش تا توانی برای کمک به هم نوعان در من باشد و انگیزه ای برای تکیه گاه بودن داشته باشم .
امیدوارم هر جا که هستم و تا زمانی که هستم با تو ، عشق تو و یاد تو باشم
والسلام...
سلام
از ابیته میام
وبلاگ قشنگ و زیبایی داری
سلام
وبلاگتونو دیدم
به سایت ما هم سر بزنید منتظرتونم
www.cabletray.ir