یک زندگی شیرین

علیرضا رحمانی /// الان ساعت 12 شب است و بعد از گفتن و خندیدن و شاد بودن پای میز کار نشستم  و بعد از خوردن کیک تولدم و باز کردن کادوهای تولد چهل و یکسالگیم ، بعد از چند ماه دوباره میخواهم بنویسم . امسال هم برای تولدم جشنی برپا کردی و مثل پارسال با بچه هایمان آن را به خوشی گذراندیم . مثل پارسال کم بودیم ولی از پارسال صمیمی تر شدیم . 


تا امروز حدود شانزده سال میگذرد و زندگی من هر روز برایم زیباتر و جذاب تر شد. همه این شور و شادی ها را مدیون تو هستم . تو که به زندگی سیاه و سفید من رنگین کمان را هدیه دادی . این تقدیر رویایی به لطف حضور تو بود که برایم رقم خورد . تو که از نهالی خشک شده درختی پرشاخ و برگ ساختی و تو که در ازای هیچ به من اقیانوس محبت را تقدیم کردی . هر چند وقت به سراغ این دفتر می آیم و شروع به نوشتن میکنم . مینویسم برای شریک دائمی ام در زندگی . او که از سایه ام هم بیشتر همراهم بود و در تمام لحظات زندگی مشترکمان کوهی محکم برای تکیه کردن و شانه ای 

مهربان برای در دل کردنم بود . من هر چه هستم و نیستم همه را مدیون او هستم .


خیلی از روزها خاطرات مشترکمان را مرور میکنم و با رد شدن ثانیه هایش از جلو چشمانم سرشار از حسی ناب میشوم . دلم دوباره به تو و عشقی که به زندگیم آوردی ایمان می آورد. تک تک ذرات وجودم وابستگی به تو را حس میکنند و استخوانهایم با لبخندهای تو استحکامشان را مجددا بدست می آورند .مسلما آن روزها خودم هم آگاه نبودم که از همان روز اولی که در قلبم برای تو خانه ای ساختم ، بهشت را به میهمانی این قلب دعوت کردم و او هم دعوت من را لبیک گفت . از همان اواسط جوانی تو شروع به هرس کردن من کردی و با دستهای هنرمندت وجودم را سیقل دادی . آنقدر من را دوست داشتی که گاهی خودت را از یاد میبردی . تو الگویی تمام عیار برای من در زندگی شدی و کمال روحم را در خنده های تو جستجو میکردم . آنقدر خوب عاشقت شدم که از عشق تو به عشق خداوند رسیدم .بله. . . من از شناخت تو به خداشناسی رسیدم . تو با رفتارهایت نسبت به من ایثار و فداکاری را برایم مشق کردی . تو حتی بیشتر از آنچه که خود یاد داشتی به من آموختی .


الان در دهه پنجم زندگیم هنوز هم عاشقانه دوستت دارم . حتی بیشتر از اول عشقمان و سن جوانیم . امروز به بودن با تو افتخار میکنم و به حال بچه هایم که مادری مانند تو دارند غبطه میخورم . تو حتی مادری را هم بسیارعالی بلد بودی  و ثمره های زندگیمان را آنقدر خوب پروراندی که از آنچه قرار بود بشوند هم بهتر شدند . معصومیت و اخلاق فرشته گونه تو در بدترین دقایق زندگی من و فرزندانمان مرحمی بود بر دردهایمان و تسکینی بود بر زخمهای قلبهایمان . تو نه دهقان فداکار بودی نه پترس ، بلکه تو فقط خودت بودی . خودی که در وجودش همه خوبیها را قبضه کرده بود و زشتی را در لیست سیاهش قرار داده بود . زمانهایی میشود که ساعتها به دنبال نامهربانی و گناهی هر چند کوچک از تو به مغزم فشار می آورم و جز معدود خاطراتی کوچک چیزی عایدم نمیشود . همیشه آنقدر مرا مورد لطفت قرار دادی و آنقدر زیاد مرا دوست داشتی که نتوانستم عشق و محبت خودم را نسبت به تو بیان کنم . آنقدر دوست داشتن تو پاک و شیرین بود که احساس خودم به تو را در مقابل آن حقیر میدانستم . تو به من زندگی جدیدی را دادی  و من نمیدانم چطور میتوانم این سخاوت را جبران کرد و هر چقدر هم که میخواهم با عشق ورزی اندکی را جبران کنم تو با زیرکی ، بیشتر از آن را به من جواب میدهی . به راستی محبت های تو آنقدر پاک و صمیمی هستند که توصیفش برایم سخت است ؛ چه برسد به اینکه قادر به جبران آن باشم .


میبینی؟حتی نوشتن در مورد تو هم من را هیجان زده میکند و تبسم را به لبهایم جایزه میدهد . گل ناز من ، همسرم ، خود میدانم  که اگر تو نبودی معلوم نبود اکنون چه سرنوشت مبهمی داشتم و چه آینده تیره ای در انتظارم بود و طوفان مشکلات زندگیم من را به کدام ناکجا آباد تبعید میکرد و چقدر تنهایی نصیبم میشد . اعتراف میکنم خوشبختی امروز من حاصل زحمات و دلسوزیهای بی منت و بی وقفه تو بود . مطمئنا اگر تو و عشقت در زندگیم نبودید حالا من فردی ناکام و ناامید بودم که حتی توانایی راه رفتنی محکم را نداشت . این اشک شوق هم که الان  روی ورق کاغذم ریخت اثباتی ست برای دروغین نبودن احساساتم به تو . 


ممنونم ...ممنون بخاطر همه چیز...بخاطر بودنت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد